رقیه توسلی - روزنامه نگار
به خانه ات که می آیم خود را به آهنگ آرام کلماتت می سپارم . به روزنه های نوری که سربه زیرترم می کنند .
هربار که به خانه بزرگ تو می آیم و دست به دامان خردت می شوم ، می نشینم وآهسته آهسته نفسی تازه می کنم .
تو را دوست دارم . با تو، تلخی های روزگار کمرنگ تر است و فراز و نشیب های عمر، آسوده تر سپری می شود . وقتی تو هستی هرگز آدم ها تهی نمی شوند ، تب نمی کنند و قدم هایشان پابرهنه نمی گردد.
انگاردرکنارت ، به یکباره تمام دنیا از تقلای بیهوده دست می کشد.
من کودکی هستم که هر روز در جهان واژه های تو قد می کشد و دلسوزی هایت را می شناسد و دل نگرانی هایت را می فهمد .
ای کتاب مهربان ! آدم ها به تو نیازمندند و زیر باران مهر تو از شادی و غم عبور می کنند .
با تو به دنیا می آیند. باتو بزرگ می شوند، سفر می کنند ،می خندند و با رویاهایشان ملاقات می کنند .
قرن هاست که همه دانائیت را دوست دارند و از آبشار کلماتت لذت می برند. قرن هاست که همه می گویند روزگار بی تو تشنه است و سیراب ترین لحظات با تو اتفاق می افتد .
ای دوست خوب ،گاهی ازخانه ات در حوالی ظهر، صدای بلند جیرجیرک های تابستان می آید و گاهی صدای لالایی هایی که در سیاهی شب می پیچد .
تو ذره ذره پیش می آیی و در جانمان رسوخ می کنی تا آنجا که گاهی دشت های سرسبزت را پشت پنجره باز اتاق مان می بینیم و دست هایمان را برای چیدن سرخ ترین سیب باغت دراز می کنیم .تا آن جا که گاهی می نشینیم و به عبور گله های وحشی اسب هایت نگاه می کنیم . ما حتی با رگبارهای ناگهانی بهار تو ، خیس وغافلگیر می شویم . تو اینگونه به ما نزدیکی و مبهوتمان می کنی .
خاموش ترین دوست من ! چون می دانم که پنجره های خانه ات همیشه به کویر ، دشت ، کوه ... و خدا باز می شود و هربار بیشتر می خواهی دستهای روحم را در دست هایت بگیری ، دوستت دارم و آنقدر به دیدارت عادت کرده ام که گاهی بوی واژه های تو را می دهم . بوی عطر خوشی که تنها ازالفبای فارسی تو بلند است.
ای دوست بزرگ ! سالهاست که از رفت و آمد فصل ها به خانه ات با خبرم و می دانم که دیگر اقیانوس ها ، جنگلها و مزارع با تو غریبه نیستند و هر روز، آدم ها ، عاشقانه کلمات و جملاتت را می نوشند و قلب هایشان برای همنشینی با تو می تپد.
سالهاست که می دانم دنیا آغوش گرم تو را می خواهد وبه تسکین های دوستانه ات ، سخت خو گرفته است، آنقدر که بی تو خسته و بیمار می گردد.
سالهاست که می آیی و زندگی خالی مان را پر می کنی و خیلی بی ادعا ، ما را با خود به با وقارترین لحظه ها ی دانایی می بری .
آنقدر از تو آموخته ام که بدانم بی حضورت، جهان، هرگز عشق را نمی فهمد و خوشبختی ، آدم ها را گم می کند . آنقدر آموخته ام که همیشه دلواپس نبودنت باشم .
پس همیشه باش و به دیدنی هایمان اضافه کن . باش و جهل را از ما بران . چون جهان بی تو ، تنها چوب کبریت نیم سوخته ایست که نوری ندارد، پس همیشه باش و بر ما بتاب .
نشانی خانه ات دور نیست ، اگر روزی با کوله بار نادانی هایمان به سراغت آمدیم ،ما را بپذیر و به لبخند اندیشه ات مهمان کن و بگذار ما هم از کوزه ی شکسته دنیا ، جرعه ای گوارا از دانش بنوشیم.
ایمیل مستقیم : info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
working();